بازگشت کاروان سیدالشهدا علیه السلام به مدینه
آمـدم از سـفـر، مـدیــنـه سـلام خسته و خون جگر مدینه سلام بـا شـکـوه و جـلال رفـتـم مـن دیـدهای بـا چـه حـال رفـتم من وقت رفـتـن غـرورِ من دیـدی آن شـکــوهِ عـبـورِ مـن دیــدی محملم پرده داشت یادت هست؟ جای دستی نداشت یادت هست ثــروت عــالــمــیـن بـود مــرا دلـبـری چـون حـسیـن بود مرا دستِ عــبـاس پـرده دارم بـود عــلــی اکــبــرم کــنــارم بــود هر زنی یک نفر مُلازم داشت نجمه مه پارهای چو قاسم داشت کـاروان آیـههای کـوثـر داشت روی دامان رباب اصغر داشت حال بنگـر غریب و سرگـشته کـاروان را چنین که برگـشـته بــا غـــمِ عــالــمــیــن آمـــدهام کـن نـظــر بـیحـسـیـن آمـدهام ای مـدیـنـه خـمـیـده بـرگـشـتـم زار و محنت کـشیـده بر گشتم بــا رســولِ خــدا سـخــن دارم بـر سـرِ دسـت پــیــرهـن دارم دل مـن شـاکـی اسـت یـا جـدّاه چـادرم خـاکـی اسـت یـا جـدّاه سـو نـدارد ز گـریـه چـشـمانـم پـیـنـه بسـته بـبـیـن به دستـانـم خـاطـرت هست نـالـهها کـردم دست بر سر تو را صدا کردم از حـرم سـویِ او دویــدم مـن هر چه نـادیـدنی ست دیـدم من من غـروبـی پُـر از بــلا دیـدم شـاه را زیـر دسـت و پـا دیـدم آن چه را کـس نـدیـده من دیدم صحـنـۀ دست و پـا زدن دیـدم خـنجری کُـند و حنجـری دیدم تَــه گــودال پــیــکــری دیــدم آه جَـدّاه امان ز صوتِ حـزین جـمــلـۀ آخــرم بـه اُمّ بــنــیــن پـسـرت تکـیـه گـاه زیـنب بود مـرد بـود و سپـاه زیـنـب بـود پـسـر تـو ز زیـن اسـب افـتـاد ضربههایِ عمود کار دستش داد او زمین خـورده و بـلـنـد نـشد سـرِ او روی نـیـزه بـنـد نـشـد
|